سفارش تبلیغ
صبا ویژن
با خرد است که آدمیان به ستیغ دانش [امام علی علیه السلام]

ستارگان کویر
خانه | ارتباط مدیریت |بازدید امروز:4بازدید دیروز:1تعداد کل بازدید:72128

ستارگان کویر :: 86/7/23::  8:50 عصر

YE CHAND VAGHT BOD KE NATONESTAM AB KONAM .....!

SHARMANDE.....!

KARHA ZIYAD SHODE BOD.....!

TAAJOB NAKONID KE FARSI NEMINEVISAM

KIBORD FARSI NIST....!!!!

OK


ستارگان کویر :: 86/6/21::  11:58 صبح

بنی الاسلام علی خمس : شهاده ان لا

اله الا الله و ان محمدا رسول الله واقام الصلاه

وایتاء الزکاه و حج البیت و وصوم رمضان

اسلام بر پنج چیز استوار است : شهادت

بر این که معبودی جز خدای یگانه نیست

و محمد پیامبر خداست و به پای داشتن نماز

و ادای زکات و حج و روزه رمضان


ستارگان کویر :: 86/6/20::  8:33 عصر

رب شهر رمضان

پنج شنبه اول ماه مبارک رمضان است.

چقدر کار کردیم تا در رمضان بهتر از بقیه با خدامون راحت ترباشیم ؟

اصلا تلاش کردید ؟   

از همه مهمتر اصلا به فکرش افتادیم ؟

البته هر کسی برای خودش توجیهی داره ...!!!

میدونی چرا این حرفهارو میزنم ...؟؟؟

چون دلم میسوزه . دوستامو میبینم ! خودمو میبینم !

میترسم این رمضونی نتونم خوب کار کنم .....

و رمضونه سال دیگه .... تا اون موقع ....!!!!!!


ستارگان کویر :: 86/6/20::  12:22 عصر

سلام :

به هر حال سفر مشهد تازه تمام شده و ما دست ودلمان به کار نمیره .

فکر کنم دلیلشو بدونید . شمارو هم از بهترین رفیقتون جدا کنند حالتون گرفته می شه .

درسته بعد از یه مدت عادت میکنیم ولی...............!!!

و از اون طرف ماجرا هم که نگاه کنید می بینیم که نمیشه از یاد برد ......!!!!

 


ستارگان کویر :: 86/6/16::  3:11 عصر

 

آنروز که می رفتی، تو را ندیدم ، کودکانه در خواب بودم ...
امروز که تو نیستی ، می ترسم ...
می ترسم از اینکه بیایی و من در خویشتن،خواب باشم ...


 

 


ستارگان کویر :: 86/6/15::  11:30 عصر

بسم الله

 

یک روز نامه ای رسید« او» نامه را باز کرد و خواند:

«بادهای صدوبیست روزه ی غربت بر من می وزند. اینحا همه کس را می شناسم. دور و برم شلوغ است و من هنوز تنهایم. دست دراز می کنم و کسی دستم را از سر مهر نمی فشارد. ببین چگونه اسیر این زندان شده ام. اسیری یاغی که دلش به مردن در انزوا رضا نمی دهد. نمی خواهم در غربت بمانم. نمی خواهم خاکستری و بی روح، مثل بیدهای لاغر و ضعیف، به هر بادی بلرزم. دلم نسیم روح بخش تو را می خواهد، که چونان شاخه های طلایی گندم با آمدنش مست شوم، برقصم و شاد باشم از آمدنت، از بودنت، از هوای مرا داشتنت... من در این دنیا غریبم همنشینم باش،{یا صاجبی عند غربتی!}

قربانت،

  قاصدک»

و خدا نامه را بست. از آن بالا قاصدک را پایید که نشسته بود لب جوی آب، به نسیم گفت: « برو بگو تا من هستم غربتی در کار نیست.» و نسیم با شوق راه افتاد... 

 


ستارگان کویر :: 86/6/15::  11:3 عصر

 بسم رب الشهدا

 

 

داستان درباره یک کوهنورد است که می خواست از بلندترین کوه ها بالا برود. او پس از سالها آماده سازی ماجراجویی خود را آغاز کرد.ولی از آنجا که افتخار این کار را فقط برای خود می خواست تصمیم گرفت و مرد هیچ چیز را نمی دید. همه چیز سیاه بود. اصلا دید نداشت و ابر روی ماه و ستاره ها را پوشانده بود.همانطور که از کوه بالا می رفت چند قدم مانده به قله کوه پایش لیز خورد و در حالی که به سرعت سقوط می کرد از کوه پرت شد. در حال سقوط فقط لکه های سیاهی را در مقابل چشمانش می دید. احساس وحشتناک مکیده شدن بوسیله قوه جاذبه او را در خود می گرفت همچنان سقوط و هچنان سقوط می کرد و در آن لحظات ترس عظیم، همه رویدادهای خوب وبد زندگی به یادش آمد  . اکنون فکر میکرد مرگ چقدر به او نزدیک است. ناگهان احساس کرد  که طناب به دور کمرش محکم شد. بدنش میان آسمان و زمین معلق بودو فقط طناب او را نگه داشته بود در این سکوت چاره ای  برای او نمانده بود جز اینکه بگوید:

- خدایا کمکم کن

ناگهان ندای پر طنینی که از آسمان شنیده می شد جواب داد:

- از من چه می خواهی

- ای خدا نجاتم بده

- واقعا باور داری که من می توانم تو را نجات دهم ؟

- البته که باور دارم

- اگر باور داری طنابی را که بدور کمرت بسته است پاره کن

یک لحظه سکوت و مرد تصمیم گرفت با تمام نیرو به طناب بچسبد. گروه نجات می گوید که یک روز بعد یک کوهنورد یخ زده را مرده پیدا کردند بدنش از طناب آویزان بود و با دست و پایش محکم طناب را گرفته بود و او فقط یک متر از زمین فاصله داشت.

 

و شما چقدر به طناب وابسته اید؟ آیا حاضرید آن را رها کنید؟ 

 


ستارگان کویر :: 86/6/15::  12:46 صبح

بسم رب الشهدا

 

یا علی گفتیم وعشق آغاز شد.



لیست کل یادداشت های این وبلاگ